محرم تلنگری بر روزمرّگی و قانون تکرار
باز هم علم ها برافراشته شده اند .
باز هم حسینیه ها گشوده شده و تکیه ها بر پا گشته اند.
باز هم صدای طبل و شیپورها و نوای نوحه سرایی در جای جای این سرزمین طنین انداز شده است .
باز هم دسته های عزاداری زنجیرزنان و سینه زنان در هر کوچه و خیابان به راه افتاده اند .
باز هم تعزیه خوانان ملبس به کسوت شبیه خوانی گردیده اند .
و اما مسئله اینکه افراد مختلف از زوایای متفاوت به این قضایا می نگرند .
شاید گروهی عرصه را فرصت مناسبی برای مقاصد سیاسی خود بدانند و شاید گروهی آن را زمینه مغتنمی برای اهداف اقتصادی خود و همچنین شاید های دیگر .
امید بر آن است که این ایام برای شما و برای اکثریت افراد این جامعه به منزله تلنگری باشد بر روزمرّگی و قانون تکرار ، در جهت بیداری اندیشه آزادی و به منظور پاک زیستن و دوری از هر گونه آلودگی .
به یاد داشته باشیم که حکایت ترویج راستی و تبلیغ آزاداندیشی در این سرزمین سابقه ای دیرینه دارد و برگزاری مناسکی چون مراسم تعزیه خوانی ، برافراشتن علم و ... ، ریشه در تاریخ کهن این مرز و بوم داشته است .
در این صفحه بر آن شده ایم که به بررسی فرهنگ تعزیه خوانی بپردازیم اما قبل از هر چیز ضرورت دارد این نکته یادآوری شود که هدف از بررسی این موضوع صرفا ریشه یابی فرهنگ تعزیه خوانی و موارد مرتبط با آن است نه چیز دیگر . بدین معنی که موضوع مورد بحث این مقاله مقایسه شخصیت سید و سالار شهیدان امام حسین (ع) با شخصیت اسطوره ای فرزند پاک ایران زمین یعنی سیاوش نیست چرا که اصولا مقایسه یک شخصیت اسطوره ای با یک شخصیت عینی از مصادیق قیاس مع الفارق است گر چه امروزه مصادیق زیادی از موارد مرتبط با داستان سوگ سیاوش در مراسم تعزیه خوانی سالار شهیدان ، ظهور و نمود پیدا کرده اند .
تاریخ و پیشینه فرهنگ تعزیه خوانی
در رابطه با تاریخ تعزیه خوانی ، در کتب و اسناد تاریخی ، من جمله : تاریخ ابن کثیر شامی ( مربوط به محرم سال 353 هجری قمری ) – سفرنامه تاورنیه ، سیاح فرانسوی( مربوط به محرم سال 1046 خورشیدی ) و همچنین در کتاب مشاهدات سفر از بنگال به ایران ، نوشته ویلیام فرانکلین ( مربوط به محرم سال 1166 خورشیدی ) مطالبی آمده که به استناد این مطالب و دیگر مطالب مندرج در منابع تاریخی مربوط به تعزیه خوانی، می توان اینگونه نتیجه گیری کرد :
فرهنگ تعزیه خوانی برای امام حسین از قرن چهارم هجری به بعد وجود داشته ، اما تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی ( شبیه خوانی ) ،حدودا از سالهای 1100 هجری قمری ( نیم قرن آخر دوره صفویه ) به بعد، شکل گرفته و تا قبل از آن بصورت دسته های عزاداری و سینه زنی و کوبیدن سنج و نوحه سرایی بوده است .در خصوص تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی می توان به صورت خلاصه چنین گفت : تعزیه خوانی در دوره صفویه شروع شد ، در دوره زندیه رشد فنی و محتوایی کرد و در دوره قاجاریه ( بخصوص در زمان ناصر الدین شاه در تکیه دولت ) به اوج رسید .
آنچه تاکنون گفته شد تعزیه خوانی مربوط به ماه محرم و در سوگ سیدالشهدا (ع) بود ، اما در خصوص این پرسش که ، پیشینه فرهنگ و هنر نمایشی تعزیه خوانی تا قبل از دوره صفویه و بصورت کلی تا قبل از حادثه کربلا در ایران چه جایگاهی داشته ،تاریخ بخارا ( تالیف ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی ،مربوط به سال 332 هجری ) ، بیانگر آن است که آیین تعزیه خوانی به سبک سیاوش خوانی حدودا از سه هزار سال پیش در ایران مرسوم بوده است و ایرانیان که سیاوش را بعنوان شهید اسطوره ای خود می پنداشته اند ، در سوگ وی به تعزیه خوانی می پرداخته اند و این آئین تا قرن های اخیر نیز در ایران رواج داشته است .
چند قرن پس از حادثه عاشورا و حدودا از سالهای 1100 هجری قمری به بعد ، فصل جدیدی در آئین سوگواری در ایران ، گشوده شد و در واقع آیین جدیدی در قالب سنت ها و سوگ های ایرانی ، ریخته شد. و این آئین در تمامی مناطق ایران و حتی خارج از ایران ، در سرزمین هایی که در حوزه فرهنگ ایرانی بودند ، رواج پیدا کرد و امروزه با اندکی دقت می توان تاثیر فرهنگ کهن ایرانی را در آئین تعزیه خوانی مشاهده نمود ، بعنوان مثال ، حرکت نشانه های نمادین مثل ((علم )) که نشانه یک درخت فرو افتاده بعنوان نماد یک شهید می باشد ، ریشه در فرهنگ و ادبیات ایران باستان دارد .
در ادامه شرح مختصری از زندگی و شخصیت والای سید و سالار شهیدان امام حسین (ع) و پس از آن معرفی شخصیت اسطوره ای و افسانه ای سیاوش ،فرزند پاک ایران زمین
امام حسین (ع) و حادثه کربلا
امام حسین در سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد و در هنگام رحلت پیامبر 6 ساله بود . امام حسین در دوران خلافت پدرش علی بن ابیطالب در 3 جنگ : جمل ، صفین و نهروان شرکت داشت و پس از شهادت پدرش که امامت به حسن بن علی رسید همچون سربازی مطیع ، همراه برادر بود . پس از انعقاد پیمان صلح ( صلح امام حسن (ع) با معاویه حاکم شام )، با برادرش و بقیه اهل بیت از کوفه به مدینه آمدند . با شهادت امام حسن مجتبی (ع) در سال 49 یا 50 هجری ( که بدست همسرش جعده ، مسموم شد و پس از 40 روز به شهادت رسید .در این رابطه همچنین باید گفت که معاویه با توطئه به ازدواج درآوردن یزید با جعده این کار را تدارک دیده بود .)،بار امامت بر دوش امام حسین قرار گرفت .
در آن دوران ده ساله ، که معاویه بر حکومت مسلط بود ، امام حسین (ع) همواره یکی از معترضین سرسخت نسبت به سیاستهای معاویه بود .
با مرگ معاویه در سال 60 هجری ، یزید به والی مدینه نوشت که از امام حسین (ع) به نفع او بیعت بگیرد اما امام حسین که از فساد و بی لیاقتی یزید آگاه بود ، از بیعت امتناع کرد و راه مبارزه را پیش گرفت و از مدینه به مکه هجرت کرد و در پی نامه نگاریهای کوفیان و شیعیان عراق و دعوت برای آمدن او به کوفه ، آن امام ابتدا مسلم بن عقیل را فرستاد و نامه هایی برای شیعیان کوفه و بصره نوشت و با دریافت پاسخ کوفیان در بیعتشان با مسلم بن عقیل ، در روز هشتم ذی الحجه سال 60 هجری از مکه به سوی عراق حرکت کرد . پیمان شکنی کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل ، اوضاع عراق را نامطلوب ساخت و امام حسین که همراه خانواده و یارانش به سوی کوفه می رفت ، قبل از رسیدن به کوفه در سرزمین کربلا ، در محاصره سپاه یزید قرار گرفت ، او تسلیم سپاه یزید نشد و سرانجام در روز عاشورا(دهم محرم سال 61 هجری قمری) در آن سرزمین بهمراه 72 تن از یاران خود به شهادت رسید . آنان که با امام حسین به شهادت رسیدند جمعی از بنی هاشم بودند و جمعی که از مدینه با آن حضرت آمده بودند ، برخی هم در مکه به او پیوسته بودند و برخی دیگر هم از کوفه ، توانسته بودند به جمع آن حماسه سازان بپیوندند .
مدت قیام امام حسین (ع) از روز امتناع وی از بیعت با یزید تا روز عاشورا 173 روز طول کشید : 12 روز در مدینه ، 4 ماه و 10 روز در مکه ، 23 روز در بین راه مکه تا کربلا و 8 روز در کربلا ( از دوم تا دهم محرم ).
سیاوشی که ایرانیان او را شهید اسطوره ای ( افسانه ای) خود پنداشته و برای او آئین تعزیه خوانی داشته اند کیست ؟
بطور خلاصه باید گفت :
سیاوش ، شاهزاده ایرانی و پسر کاووس شاه است که نزد ایرانیان به پاکی شهرت داشته و از بدو تولد تا هنگام مرگ ، زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه می کند و در نهایت در سرزمین تورانیان ، به دستور افراسیاب ( شاه توران زمین ) ، با فتنه گرسیوز ( برادر افراسیاب ) و به دست گروی ( از خویشان افراسیاب ) ، سرش از تن جدا می شود . پس از اینکه سیاوش کشته می شود ، از محل ریختن خون سیاوش گیاهی می روید که آن را سیاوشان نامیده اند و عقیده بر آن بوده که آن گیاه ، همان گیاه گل لاله بوده است و به همین دلیل در ادبیات ایران ، از دیر باز ، لاله را سنبل شهادت می دانسته اند ، چنانکه در اواخر قرن گذشته و در اوایل انقلاب مشروطه نیز ، این موضوع، در هفتمین و مشهورترین تصنیف عارف قزوینی ، به کارگرفته شده است.( از خون جوانان وطن لاله دمیده ).
و اما معرفی سیاوش به استناد شاهنامه و بر اساس نوشته ای از شورای گسترش زبان و ادب فارسی .
ادبیات کهن ایران / داستان سیاوش اثرحماسی ابوالقا سم فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی بزرگترین شاعر حماسه سرای ایران است. وی از خانواد? دهقانان طوس بود و از ثروت موروثی خود زندگی می کرد. فرودسی سی و پنج سال از عمر خود را به سرودن شاهنامه صرف کرد و آن را در حدود سال 400 هجری به پایان رساند.
شاهنامه گرانبهاترین اثر ادبی ایران واز بزرگ ترین منظومه های حماسی و تاریخی جهان است.
موضوع شاهنامه, تاریخ قدیم ایران است از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض شاهنشاهی ساسانیان .
شاهنامه شامل دو دور? افسانه ای و تاریخی است.
داستان های «سیاوش» و «بیژن و منیژه» از دور? افسانه ای و داستان های «اسکندر- بهرام گور- پیدایش شطرنج» از دور? تاریخی است.
ادبیات کهن / داستان سیاوش
روزی سپیده دم و هنگام بانگ خروس, گیو و گودرز و طوس و چند تن از سواران با باز و یوز شادان رو سوی نخجیر آوردند. شکار فراوان گرفتند و پیش رفتند تا بیشه ای در مرز توران از دور پدیدار شد. طوس و گیو تاختند و در آن بیشه بسیار گشتند. ناگهان چشمشان بر دختر ماهرویی افتاد که از زیبایی و دیدارش در شگفت ماندند. از حالش جویا شدند دختر گفت: «دوش پدرم سرمت به خانه در آمد. و بر من خشم گرفت و تیغ زهرآگینی برکشید تا سرم را از تن جدا سازد. چاره جز آن ندیدم که به این بیشه بگریزم . در راه اسبم بازماند و مرا بر زمین نشاند. زر و گوهر بی اندازه با خود داشتم که راهزنان ازمن بزور گرفتند و از بیم تیغشان به اینجا پناه آوردم.» چون از نژادش پرسیدند خود را از خانواد? گرسیوز برادر افراسیاب معرفی کرد.
طوس و گیو بر سر دختر به ستیزه برخاستند و هر یک به بهانـ? آنکه او را زودتر یافته اند از آن خود پنداشتند.
سخنشان بتندی به جایی رسید
که این ماه را سر بباید برید
یکی از دلاوران میانجی شد و گفت: «او را نزد شاه ایران ببرید و هرچه او بگوید بپذیرید.» همچنان کردند و دختر را پیش کاوس بردند.
چو کاوس روی کنیزک بدید
دلش مهر و پیوند او برگزید
همین که دانست وی از نژاد مهان است او را درخور خویشتن دانست. با فرستادن ده اسب گرانمایه و تاج و گاه, سپهبدان را خشنود ساخت و دختر را به شبستان خویش فرستاد.
چو نه ماه بگذشت بر خوبچهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
چون خبر زادن پسر به کاوس رسید شاد گشت و نامش را سیاوش نهاد و عزیزش داشت و ستاره شناسان را خواند تا طالع کودک را ببیننند. اختر شناسان آیند? کودک را آشفته و بختش را خفته دیدند و در کارش به اندیشه فرو ماندند. چون چندی گذشت, کاوس سیاوش را به رستم سپرد تا به زابلستان ببرد و او را پهلوانی بیاموزد. رستم او را پرورش داد و هنر سواری و شکار و سخن گفتن آموخت.
سیاوش چنان شد که اندر جهان
بمانند او کس نبود از مهان
روزی نزد رستم دیدار شاه را آرزو کرد و گفت:
بسی رنج بردی و دل سوختی
هنرهای شاهانم آموختی
پدر باید اکنون ببیند زمن
هنرها و آموزش پیلتن
رستم فرمود اسب و سیم و زر و تخت و کلاه و کمر آماده ساختند و خود با سپاه, سیاوش را به درگاه شاه برد.
چون کاوس شاه از آمدن پسر آگاه گشت فرمود تا دلاوران به پیشبازش شتافتند و به پایش زر افشاندند و همینکه پسر خود را با آن برز و بالا و دانش و خرد دید در شگفتی ماند و جهان آفرین را ستایش کرد و پسر را در کنار خود بر تخت نشاند و فرمود:
به هر جای جشنی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
یکی سرو فرمود کاندر جهان
کسی پیش از آن خود نکرد از مهمان
هفته ای به شادی نشستند. کاوس در گنج برگشاد و از دینار و درم و دیبا و گهر و اسبان و برگستوان و خدنگ هر آنجه بود به سیاوش داد و منشور کهستان را بر پرنیان نوشت و به او هدیه کرد, پس از آن شهریار از دیدار چنان پسر روزگاز به شادی گذراند تا روزی که با پسر نشسته بود, سودابه زن کاوس و دختر شاه هاماوران از در در آمد.
چو سودابه روی سیاوش بدید
پر اندیشه گشت و دلش بردمید
پنهانی به او خبر داد که شبستانش برود, اما سیاوش بر آشفت و «بدو گفت مرد شبستان نیم ».
سودابه که چنین دید شبگیر نزد کاووس شتافت و گفت: بهتر است که سیاوش را به شبستان خویش بفرستی تا خواهران خود را ببیند که همگی آرزوی دیدارش را دارند. شاه پسندید و سیاوش را خواند و وی را به رفتن به شبستان و دیدار خواهران برانگیخت.
پس پرد? من ترا خواهر است
چو سودابه خود مهربان مادر است
پس پرده پوشیدگان را ببین
زمانی بمان تا کنند آفرین
سیاوش در دل اندیشید که مگر شاه خیال آزمایش او را دارد, پس پاسخ داد که بهتر است او را نزد بخردان و بزرگان کار آزموده و نیزه داران و جوشنوران راهنمایی کند نه به شبستان و نزد زنان.
چه آموزم اندر شبستان شاه
به دانش زنان کی نمایند راه ؟
شاه اگرچه جواب او را پسندید, اما به رفتن نزد خواهران و کودکان آنقدر پا فشاری کرد تا سیاوش پذیرفت و با هیربد پرده دار روان شد. همینکه به شبستان رسید و پرده به یک سو رفت همه به پیشباز آمدند. سیاوس خانه را پر مشک و زعفران و می و آواز رامشگران یافت. در میان خوبرویان تخت زرینی دید به دیبا آراسته و سودابـ? ماهروی بر آن نشسته. چون چشم سودابه بر سیاوش افتاد از تخت فرود آمد و به برگرفتش و چشم و رویش را بوسید و از دیدارش سیر نشد و یزدان را ستایش کرد که چنان فرزندی دارد. اما سیاوش که دانست آن مهر چگونه است زود نزد خواهران خرامید و همه بر او آفرین خواندند و بر کرسی زرینش نشاندند. مدتی دراز نزدشان ماند و پیش پدر بازگشت و گفت:
همه نیکویی در جهان بهر تست
زیزدان بهانه نبایدت جست
شاه از گفتار پسر شاد گشت و چون شب به شبستان در آمد از سودابه دربار? سیاوش و فرهنگ و خردمندیش پرسید سودابه او را بیهمتا دانست و افزود که اگر رای سیاوش همراه باشد یکی از دخترانش را به او بدهد تا فرزندی از خاندان مهان بوجود آید. شاه پسندید و این سخن را با سیاوش در میان نهاد. سیاوش:
چنین گفت من شاه را بنده ام
به فرمان و رایش سرافکند ه ام
مبادا که سودابه این بشنود
دگرگونه گوید بدین نگرود
به سودابه زینگونه گفتار نیست
مرا در شبستان او کار نیست
شاه ازگفتار سیاوش خندید چون «بند آگه از آب در زیر کاه» و از جانب سودابه آسوده خاطرش ساخت که گفتارش از روی مهربانی است و نیاید گمان بدبرد.
سیاوش بظاهر شاد گشت, اما در نهان همچنان از کارش دلتنگ ماند. چون شب در گذشت, سودابه دختران را پیش خواند و خود بر تخت نشست و افسری از یاقوت سرخ بر سر نهاد و هیربد را به دنبال سیاوش فرستاد. چون سیاوش به شبستان آمد, سودابه برخاست و بر تخت زرینش نشاند و دست بر سینه پیشش ایستاد و ماهرویان را یکایک به او نشان داد و گفت: خوب بر این بتان طراز بنگر تا چه کس پسندت آید سیاوش چون اندکی چشم بر ایشان انداخت سودابه همه را روانه کرد و خود تنها ماند و پرسید:
از این خوبرویان به چشم خرد
نگه کن که با تو که اندر خورد
اما سیاوش که دل به مهر ایران بسته بود فریب او را نخورد. داستانهای شاه هاماوران و دشمنی های او را با پدر و گرفتاری کاوس همه را بیاد آورد و دردل گفت:
پر از بند سودابه گر دخت اوست
نخواهد مر این دوده را مغز و پوست
و ...